برگریزان قیصر امینپور در هشتم آبان به مناسبت چهاردهمین سالروز درگذشت شاعر معاصر قیصر امین پور
شاعر غزلهای ساده و عمیق، شاعر دفاع مقدس، شاعر حوزه هنری، قیصر امینپور در روز هشتم آبان ماه 1386 از این جهان کوچ کرد.
به گزارش روابط عمومی جهاد دانشگاهی علوم پزشکی شهید بهشتی، قیصر امینپور، دوم اردیبهشت سال 1338 در شهر گُتوَند از توابع دزفول استان خوزستان بهدنیا آمد. این شاعر و پژوهشگر معاصر، برای ادامه تحصیل به تهران آمد. نخست به تحصیل در رشتهی دامپزشکی پرداخت؛ اما انصراف داد و سال 1363 برای تحصیل به دانشکدهی زبان و ادبیات فارسی به دانشگاه تهران رفت و سال 1376 دکترای زبان و ادبیات فارسی خود را از این دانشگاه گرفت.یکی از مهمترین فعالیتهای قیصر امینپور پس از انقلاب، همکاری با سید حسن حسینی (دیگر شاعر نامدار) برای تأسیس حوزه هنری بود. او در سال 1366 مجلهی «سروش نوجوان» را منتشر کرد و سال 1367 دبیریِ فصلنامهی «هنر»، و مدیریت «دفتر شعر جوان» را برعهده گرفت. سال 1368 جایزهی ممتاز شعر «مرغ آمین» را کسب کرد. امینپور سال 1379، یکی از شاعران برتر ادبیات دفاع مقدس شناخته شد و در 1385 در بخش آیینی برگزیدهی جشنوارهی بینالمللیِ شعر فجر گردید. او همچنین عضو پیوستهی فرهنگستان زبان و ادب فارسی بود. آبان سال 1386، این شاعر توانمند را از پای درآورد. او که به بیماریِ قلبی و کلیوی توأمان دچار بود، در هشتم دی ماه در تهران جان به جانان سپرد.
امینپور یکی از موفقترین شاعران معاصر پس از انقلاب اسلامیست که توانست استعداد خود را هم در حوزهی شعرهای عروضی، هم شعرهای نیمایی و سپید به اثبات برساند. شعر او را خاصان میپسندند و از سادگی کلام، عامان میفهمند.شعر او بهغایت ساده و عمیق است. از دفترهای شعر اوست:
تنفس صبح (1363)، در کوچهی آفتاب (1363)، مثل چشمه، مثل رود (1368)، آینههای ناگهان (1373)، به قول پرستو (1375)، گلها همه آفتابگردانند (1380)، دستور زبان عشق (1386)، و منظومهی ظهر روز دهم (1365). از پژوهشهای ادبی اوست: سنت و نوآوری در شعر معاصر (1382) شعر و کودکی (1385).
نمونههایی از شعر امینپور:
قطار میرود
تو میروی
تمام ایستگاه میرود
و من چهقدر سادهام
که سالهای سال
در انتظار تو
کنار این قطار رفته ایستادهام
و همچنان
به نردههای ایستگاه رفته، تکیه دادهام (سفر ایستگاه)
ساکت و تنها
چون کتابی در مسیر باد
میخورد هر دم ورق، اما
هیچ کس او را نمیخواند
عمر خود را میدهد بر باد
میرود از یاد ...
(تنفّس صبح)
دردوارهها
دردهای من
جامه نیستند
تا ز تن درآورم
«چامه و چکامه» نیستند
تا به «رشتة سخن» درآورم.
نعره نیستند
تا ز «نای جان» برآورم
دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی است.
دردهای من
گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که چین پوستینشان
مردمی که رنگ روی آستینشان
مردمی که نامهایشان
جلد کهنة شناسنامههایشان
درد میکند.
من ولی تمام استخوان بودنم
لحظههای سادة سرودنم
درد میکند.
انحنای روح من
شانههای خستة غرور من
تکیهگاه بیپناهیِ دلم شکسته است
کتف گریههای بیبهانهام
بازوان حس شاعرانهام
زخم خورده است.
دردهای پوستی کجا؟
درد دوستی کجا؟
این سماجت عجیب
پافشاری شگفت دردهاست
دردهای آشنا
دردهای بومیِ غریب
دردهای خانگی
دردهای کهنة لجوج
اولین قلم
حرف حرف درد را
در دلم نوشته است
دست سرنوشت
خون درد را
با گِلم سرشته است
پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟
درد
رنگ و بوی غنچة دل است
پس چگونه من
رنگ و بوی غنچه را ز برگهای توبهتوی آن
جدا کنم؟
دفتر مرا
دست درد میزند ورق
شعر تازة مرا
درد گفته است
درد هم شنفته است.
پس در این میانه من
از چه حرف میزنم؟
درد، حرف نیست
درد، نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم؟
از رباعیات قیصر امینپور میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
در واقعهای چنان کجا بگریزم؟
زآن مَأمنِ بیامان کجا بگریزم؟
چونان که پرنده در شب غُرّش ابر
در پهنة آسمان کجا بگریزم؟
٭٭٭
دستی ز کَرَم به شانة ما نزدی
بالی به هوای دانة ما نزدی
دیریست دلم چشم به راهت دارد
ای عشق، سری به خانة ما نزدی
(قیصر امینپور، در کوچة آفتاب)
نمونهای از دوبیتیهای امینپور:
تبم ترسم که پیراهن بسوزد
ز هر دم آه من آهن بسوزد
مرا فردوس میشاید، که ترسم
دل دوزخ به حال من بسوزد
(در کوچة آفتاب)
نظر شما :